جدول جو
جدول جو

معنی پرت و پلا - جستجوی لغت در جدول جو

پرت و پلا
پراکنده، پخش، سخنان بیهوده و بی معنی، چرند و پرند
پرت و پلا شدن: پراکنده شدن، تار و مار شدن
تصویری از پرت و پلا
تصویر پرت و پلا
فرهنگ فارسی عمید
پرت و پلا
پراکنده، پخش، سخنان بیهوده و بی معنی، چرند و پرند
تصویری از پرت و پلا
تصویر پرت و پلا
فرهنگ فارسی عمید
پرت و پلا(پَ تُ پَ)
ترت و پرت. تندوخند. تارومار. پخش و پلا. ترت و مرت. پراکنده، چرندپرند. هذیان. سخنان نا به وجه.
- پرت و پلا شدن، متفرق شدن. پراکنده شدن.
- پرت و پلا کردن، متفرق کردن. پراکنده کردن. تارومار کردن. پراکندن. پراکنیدن.
- پرت وپلا گفتن، هذیان گفتن. نامربوط گفتن. پرت گفتن. بی رویه گفتن. ول گفتن. پراکنده گفتن
لغت نامه دهخدا
پرت و پلا
تارو مار پخش وپلا ترت و پرت ترت و مرت، بیهوده بی معنی مزخرف چرند و پرند. دری وری: (وجوابهای پرت و پلایی بسوء لات عدیده ای که از هر طرف بر او باریدن گرفته بود میداد) (دشتی)، تارو مار، چرند و پرند
فرهنگ لغت هوشیار
پرت و پلا((پَ تُ پَ))
پراکنده، پخش و پلا، بیهوده، چرند و پرند
تصویری از پرت و پلا
تصویر پرت و پلا
فرهنگ فارسی معین
پرت و پلا
پراکنده، پراکنده گویی و یاوه سرایی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرت و پلا شدن
تصویر پرت و پلا شدن
پراکنده شدن، تار و مار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخش و پلا
تصویر پخش و پلا
پراکنده، ریخته و پاشیده
فرهنگ فارسی عمید
(پَ شُ پَ)
از اتباع. تار و مار. ترت و پرت. ترت و مرت. تند و خند. پرت و پلا.
- پخش و پلا کردن، پراکندن. متفرق ساختن
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پا: پر و پام نجس شده، پیش آمد: خوب پر و پائی برای فلان افتاده است. چنین پر و پائی برای هیچکس نیفتاده، بنیان محکم. اساس استوار: گفته های او پر و پائی ندارد.
- از پر و پا افتادن، آمد و رفت قطع شدن: آخر شب مردم که از پر و پا افتادند مطالعه بهتر می توان کرد.
- ، سکوت و آرامش یافتن.
- ، بیطاقت شدن. رجوع به پر و پای و رجوع به پا و پر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرت و پلا شدن
تصویر پرت و پلا شدن
پراکنده شدن، متفرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرت و پلا کردن
تصویر پرت و پلا کردن
تار و مار کردن متفرق کردن پخش کردن پراکندن پراکنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرت و پلا گفتن
تصویر پرت و پلا گفتن
سخنی بیهوده گفتن، نا مربوط گفتن، پراکنده گفتن، ول گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخش و پلا
تصویر پخش و پلا
تارو مارپراکنده ترت و پرت ترت و مرت، پرت و پلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر و پا
تصویر پر و پا
((پَ رُ))
پا، پیش آمد، از پا افتادن درمانده شدن
به پرو پای کسی پیچیدن: کنایه از مزاحمت و دردسر ایجاد کردن برای کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخش و پلا
تصویر پخش و پلا
((~ُ پَ))
تار و مار، پراکنده، پرت و پلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرت و پلا گفتن
تصویر پرت و پلا گفتن
((~. گُ تَ))
سخن بیهوده گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرت و پلا شدن
تصویر پرت و پلا شدن
((~. شُ دَ))
پراکنده شدن، متفرق شدن
فرهنگ فارسی معین
پخش وپلا، چرندوپرند، دری وری، کشکی، لاطائل، مزخرف، هجویات، هذیان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حرارت، گرما
فرهنگ گویش مازندرانی